محل تبلیغات شما

زندگی زیر نور ماه



انگار آدمیزاد دور میزنه و به جایی که بوده بر میگرده،آخرین اندوه،آخرین غصه حداقل برای من که اینطور بوده زندگیم خالی و پوچه،زندگی شخصیم،تحصیلی،خانوادگی،مالی،هیچ کدوم چیزی برام ندارن آخرینش زندگی عاطفیم بود که حالا از دست رفته میبینمش در توصیفش همین بس که روز جمعه رو پناه آوردم به دفتر،به کار،به میزم به سکوت سفید اینجا نمیتونم بگم از حالم از زمستان مزخرف پارسال بدترهامسال حداقل زندگی شغلیم جاییه که برام لذت بخشه دیروز تعطیل بود ولی من دیشب هم اومدم
نشستم پشت میزم و کار منطقی و کسالت بار و مسخره ام رو انجام میدم,به تنهایی فکر میکردم به کارهای جالب و از کسالت در اومدن.به هیاهوی بازار که همه چی رو از سرت بریزه بیرون.به گم شدن لای جمعیت و غرق شدن لای زندگیبه اینکه دست یار رو بگیرم و بزنیم بیرون ولی خب میدونم که نمیشه چون کار داره و منتظر اقای مدیرعامله که بیاد و با هم جلسه بذارن خودمم احتمالا نمیتونم مرخصی بگیرم و همین الانش هم از این لیست زیادی عقبموقتی حسابدار بیشعور یک پنجشنبه رو هم یه روز کامل
امروز یه تست شخصیتی پیدا کردم که گویا نوع معروفیه تیپ شخصیتی من میانجی بود,درونگرا و احساساتی و شهودی,هیجانی و بی برنامه همه چیزهایی که میدونستم و بهش فکر میکردم ولی خب به هرحال جالب بود گویا راه فراری نیست!! در همون حال که من داشتم فکر میکردم با این مدل سوال ها احتمالا فقط دو تا تیپ یا سه تا تیپ مختلف بشه در اورد(یا مثل من احساساتی یا خیلی منطقی یا حد وسط) جواب های بقیه نشون داد که کاملا اشتباه میکردم :)) عجیبه که بقیه انقدر منطقی ان! و خب عجیب نیست که با
نشستم پشت میزم بین خوشحالی و خوابالودگی خبرهای خوبی بهم رسیده دیروز بعد مدت هابعد از این پاییز سختی که گذروندیم امیدوارم این یکی واقعی بشهسراب نباشهخواب و خیال نباشه رویای ترک این دفتر و ادم ها و رفتن به جای بهتری رو دارم جایی که بتونم با آدم هاش حرف بزنم و بخندم دلم میخواد بالاخره مثل بقیه آدم ها احساس کنم هدفی دارم,انگیزه ای و کاری که براش ساخته شدم و دوستش دارم یه چیزی که صبح ها من رو با انرژی بکشه بیرون خواسته زیادی که نیست,هست؟ ولی خب ما تاریخ
امروز اولین موج سرمای اساسی شروع شد مثل اینکه شمال شهر برف اومده و اینطور که اپ ودر میگفت تا سه روز هم ادامه داره امیدوارم که اینجا هم بشینه ولی خب احتمالش رو نمیدم و همزمان با اولین موج سرمای شهر,حال من امروز بهتره صبح همچنان بیدار شدن یه مقدار برام سخت بود ولی خب بعدش دیگه در حال بد وبیراه گفتن به زمین و زمان نبودم,حتی تونستم خیلی طوطی وار برای خودم تکرار کنم که امروز حتما روز خوبیه الان نشستم تو دفتر که خلوت و ساکته و تاریک و سرد و یه مقدار دلگیر ولی خب
زندگی ساده و کوچیکه اونقدر که به خاطر همین معمولی بودن حال و بد نبودنش باید شکرگذار باشم و خوشحال برای همین نقطه های کوچیک حباب لبه ی ماگم و بخاری که از روش بلند میشه برای این دمنوش که عطز بهار نارنج و به لیمو ش اخرین دلخوشی میشه برای امروز برای دفتر خلوت و نور کم و غروب پاییز و تق تق کیبورد خودم برای همین وارد کردن داده های یواش یواش و درد کتف که امروز کمرنگ و یواش در پس زمینه بوده و آزارم نداده و کار شاید بی نتیجه ای که شاید فردا باشه و شاید نه جالبه که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها